مامانبزرگم همیشه بهم میگفت «الله آدامی نااهلینَن یولداش اِلَمَسین. نااهلینَن باشاراخ اولماز.» به فارسی میشه «خدا یار و رفیق آدم رو (کنایه که از کسی که باهاش زندگی میکنی) نااهل نکنه. با نااهل هیچجوری نمیشه سازش کرد.» رنجکشیده بود و از بطن دردهاش پل میزد به وسط قلبت و دعایی میکرد که باید. «الله قادردی. دوزَلَر.» (خدا توانای مطلقه. همهچی درست میشه.) و با این جمله مرهم میذاشت رو تمام زخمهای آدم.
«کیفیت» تو هر چیزی حرف اول رو میزنه و تا چیز بهتری رو تجربه نکرده باشی، به سطح کیفی تجربههای قبل پی نمیبری. این «سطح کیفی» و تاثیرش تو روند زندگی تو تمام ابعاد زندگیمون گستردهست و بیشتر وقتها ازش ناآگاهایم. این روزها که با چسبهای پهن سر و کار دارم، به این نتیجه رسیدهم که حتی کیفیت یه چسب میتونه تو سرعت کارم و حسی که ازش میگیرم تاثیر بذاره. چسبهایی که متراژ بیشتر و قدرت چسبندگی بیشتری دارند، کمک میکنند تا تعداد دفعات کمتری رو دور جعبههای پستی
تو این یکی دو ماهی که تو مغازک هویج عطرهای اورجینال رو تو شیشههای کوچکتر فروختهم، فقط چهار نفر بودند که از ساتین خوششون نیومده. یکیش همونی بود که عطر رو پس فرستاده (و هنوز هم به دستم نرسیده) و سه نفر دیگه هم به دلایل مختلف گفتهند محبوبشون نبوده. یکی گفته نُتهای اولیهش رو دوست نداشته، اما نُتهای میانی و پایانیش خوب بوده، یکی گفته مطمئنتر شده که از عطرهای خنک خوشش میآد، یکی دیگه هم گفته بیشتر از تصوراتش شیرینه.
بعد از مدتها خوندن کتاب «پسر، موش کور، روباه و اسب» بهم چسبیده؛ اگرچه حرفها و نکتههای زیادی دارم که دربارهش بنویسم و باهاتون صحبت کنم. اما کلا مُرید هرچیزیام که من رو به مکث و تفکر وا میداره و این کتاب تصویری کودک تو هر صفحهش همین کار رو باهام کرده. یه چیزی تو مایههای شازده کوچولو بود. اما اگه از من میپرسید خلاقانهتر و سادهتر و دوستداشتنیتر از اون بود. ملت همیشه در صحنه اَن شازده کوچولو رو هم درآوردند و بفهمی نفهمی، خوش ندارم ریخت شازده کوچولو
«تصور کن اگر ما کمتر میترسیدیم چه کارها که نمیکردیم!» «پسر، موش کور، روباه و اسب»، چارلی مکِسی، ترجمهی احسان کرمویسی، انتشارات پرتقال آخ. تیری بود که از وسط قلبم رد شد. اگه نمیترسیدم چی کار میکردم؟ این سوال رو پیوسته از خودم میپرسم و جوابهایی که به خودم میدم حیرتانگیزند.
«به نظرت بدترین چیزی که میشود وقتت را با آن هدر بدهی چیست؟» موش کور گفت: «مقایسهکردن خودت با دیگران.» «پسر، موش کور، روباه و اسب»، چارلی مکِسی، ترجمهی احسان کرمویسی، انتشارات پرتقال دلم یه موش کور میخواد که حتی وقتی خودم رو با خودم مقایسه کردم بهم یادآوری کنه «این بدترین شکل وقتتلفکردنه فیب.»
موش کور گفت: «برایت یک کیک خوشمزه آوردهام.» «واقعا؟» «بله.» «پس کجاست؟» موش کور گفت: «توی شکمم.» «اوه.» «یکی دیگر هم دارم.» «جدی؟ پس چرا من چیزی نمیبینم؟» «آخر آن را هم خوردهام.» «پسر، موش کور، روباه و اسب»، چارلی مکِسی، ترجمهی احسان کرمویسی، انتشارات پرتقال این که موشکور توی شکمش یه کیک برای پسر آورده معنیش اینه که برای پسر هیچ هدیهای نیاورده؟ این که کیک قبل از تقسیمشدن، تو شکم موشکور رفته، معنیش اینه که موش کور کیک رو بیشتر از پسر و پسر رو
پسر پرسید: «به نظرت موفقیت چیست؟» موش کور پاسخ داد: «دوست داشتن.» «پسر، موش کور، روباه و اسب»، چارلی مکِسی، ترجمهی احسان کرمویسی، انتشارات پرتقال آخ. چرا تا حالا به فکر خودم نرسیده بود که تمام چیزهایی که تو زندگی دوست دارم، موفقیتاند؟ دوستداشتن ماچا، با تمام جزئیات کوچیک و بزرگش. دوستداشتن مامان و بابا و گربه. دوستداشتن تمام داراییهای ناچیزم. دوستداشتن خودم. با تمام نقطهضعفها و قوتهام. با تمام خوبیها و بدیهام.
درباره این سایت